خدای بزرگ
به نام خدا فانوس را برمی دارم و به کنار دریا می روم. آسمان بی انتها را می بینم. آنجا می خوابم و وقتی صبح می شود دستان گرم خورشید من را بیدار می کنم. دیدم یک گل روییده و رفتم بویش کردم. فهمیدم گل لبخند است و خندیدم. وقتی کنار دریا رفتم دیدم یک ماهی مادر دارد با مهربانی کودک اش را بیدار می کند. ستاره های اشک از چشمانم جاری شد و فهمیدم زندگی چقدر زیباست و خدا چقدر بزرگ است. ...