فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 20 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

آفتاب خندون

خدای بزرگ

1391/4/28 6:02
نویسنده : فاطمه
464 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

فانوس را برمی دارم و به کنار دریا می روم.

آسمان بی انتها را می بینم. 

آنجا می خوابم و وقتی صبح می شود دستان گرم خورشید من را بیدار می کنم.

دیدم یک گل روییده و رفتم بویش کردم.

فهمیدم گل لبخند است و خندیدم.

وقتی کنار دریا رفتم دیدم یک ماهی مادر دارد با مهربانی کودک اش را بیدار می کند.

ستاره های اشک از چشمانم جاری شد و فهمیدم زندگی چقدر زیباست قلب و خدا چقدر بزرگ است. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

الیاس
26 تیر 91 17:44
سلام عزیزمن تبریک میگم امیدوارم به تمام آرزوهات برسی قربوت پسر عمه
مامان
26 تیر 91 18:10
سلام نوشته ات خیلی قشنگ بود عزیزم از این به بعد منتظر نوشته های قشنگترت هستم
مامان آریا
27 تیر 91 9:34
سلام گلم ارزومند همه ی ارزوهای پاکت هستم سبز باشید