خدای بزرگ
به نام خدا
فانوس را برمی دارم و به کنار دریا می روم.
آسمان بی انتها را می بینم.
آنجا می خوابم و وقتی صبح می شود دستان گرم خورشید من را بیدار می کنم.
دیدم یک گل روییده و رفتم بویش کردم.
فهمیدم گل لبخند است و خندیدم.
وقتی کنار دریا رفتم دیدم یک ماهی مادر دارد با مهربانی کودک اش را بیدار می کند.
ستاره های اشک از چشمانم جاری شد و فهمیدم زندگی چقدر زیباست و خدا چقدر بزرگ است.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی