فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 20 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

آفتاب خندون

چوب بستنی

1391/4/30 15:21
نویسنده : فاطمه
732 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

یک روز که داشتم بستنی می خوردم یک فکری به ذهنم خطور کرد!

با خودم گفتم چرا چوب بستنی ام رو دور بندازم؟سوال 

فکر کردم که چطور چوب بستنی ها حروم نشه... یک دفعه به فکرم رسید که روی چوب بستنی ها نقاشی بکشم یا چیزی بچسبونم

که نتیجه اش این شد:

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

اعظم
2 مرداد 91 1:02
مبارکه عزیزم چه وبلاگ قشنگی زدی به دنیای مجازی هم خوش اومدی مخصوصا که محیطش متعلق به شما گلای ناز دنیای کودکیه عروسکیم که ساخته بودی دیدم خیلی ناناز بود این کارت هم خیلی قشنگ بود که از هر چیزی داری استفاده می کنی تا هنرتو روشون پیاده کنی حتی این چوب بستنی های بی زبون بازم میام دیدنت عمه اعظم
اعظم
2 مرداد 91 1:05
راستی مرسی که منو هم از وبلاگت مطلع کردی خوشگل عمه منتظر انشاهای خوشگلت هستم
غزلی
9 مرداد 91 14:23
سلام فاطمه فهمیدی من کیم؟ همونی که یکی از همین چوبا بهش دادی! خیلی خیلی وبت قشنگه! الان تو مشهدم فاطمه. یک سری به وبم بزن.
سمیه
23 مرداد 91 17:53
سلام خانوم خانومااا وبلاگ قشنگی داریا ناقلااا مبارک باشهههههه تو چقدر هنرمند بودیو من نمی دونستم اینم کلی تشویق
عارفه
10 مهر 91 22:37
سلام فاطمه جون من 12 سالمه دوست دارم باهم دوست شیم من لینکت کردم تو هم منو لینک کن
حامد
11 دی 91 15:45
سلام فاطمه جون
خیلی وقته که نیومدی اینجا و از دنیای اینجا بی خبری
خیلی دلم تنگ شده برات
اومدم برات پیغام بزارم بعدا بعدنا که بزرگ شدی بیایی بخونی و یاد من بیوفتنی
خدا رو چ دیدی شاید اون روز دیگه نبودم!!!